دانلود کامل پایان نامه در سایت pifo.ir موجود است.

ماندگی ذکرش رفت دچار آفت بخل و حسد می شود:
“شهباز بیک: عمو زبان فرنگ به من بسیار لازم است. پارسال که مرا به جهت اذن نهر کندن به تفلیس فرستادید تاروردی بیک پسر الله وردی بیک برای اینکه در ورشو زبان فرنگ آموخته بود در مجالس از من زیادتر احترامش می کردند. با وجود اینکه غیر از فرنگی و ترکی زبان دیگر نمی دانست.
حاتم خان آقا: فرزند تو هنوز بچه ای، اینها همه حرف مفت است. از برای انسان عقل لازم است. برای یک زبان دانستن زیادتر دانستن عقل بیشتر نمی شود. آدم باید به هر زبانی که دارد فی الجمله فهیم و از رسوم وعادات اهل زمانه مطلع باشد، کار خودش را پیش ببرد” (آخوندزاده ۱۳۵۶: ۳۳-۳۳۲)
اما نکته ی دیگری که در این سطح از واقعی نمایی به چشم می آید بحران جهل و نادانی است و همین طور رواج استفاده از خرافه. انسانی را که آخوندزاده تصویر می کند به دلیل این که از حل منطقی مشکلات عاجز است ناچار به متافیزیک روی می آورد و سعی دارد که با کمک از شیوه های فرازمینی حل مساله کند. بحران جهل به قدری حاد است که درجایی حتی مستعلی شاه(جادوگر) – با استفاده از عمق حماقت آنان – نحوه ی برون رفت از این بحران را به عهده مادر شرف نسا خاتون می گذارد:
“مستعلی شاه: خیلی خوب خانم، من همین الان در اینجا پیش چشم شما هیکل پاریس را برپا کرده به هم میزنم، و به دیوان و عفریت ها حکم می کنم در همان دقیقه پاریس را بکوبند، و تا ده روز خبرش را برای موسی ژوردان بیارند، تا از فکر بردن شهباز بیفتد. یا اینکه خروس بزرگی پیش روی خود گرفته اسمش را موسی ژوردان گذارده در این ساعت گردنش را زده، به ستاره ی مریخ حکم خواهد کرد که آن هم به همان طور تا ده روز دیگر گردن موسی ژوردان را بلا تامل بزند، شهبازبیک از چنگ او خلاص شود. حال بفرمائید ببینم جناب شما خراب شدن پاریس را می خواهید یا گردن زدن موسی ژوردان را؟(آخوندزاده ۱۳۵۶: ۵۴-۳۵۳)
اما نکته ی مهم دیگری که در این سطح واقعی نمایی نهفته است این است که انسان ایرانی در بنیان فکریش باور به نوعی از وجود منجی حاضر است. در واقع انسان ایرانی در برابر هر مساله ای انتظار نجات از امری بیرونی و دیگری دارد. از این رو در نمایشنامه ها ی آخوندزاده هر شخصیت وقتی با مساله ای روبرو می شود برای حل مساله آن به کسی – غریبه یا بیگانه – از جامعه خود پناه می برد و با این کار خود را از زحمت خردورزی و آگاهی رها می سازد.
سطح سوم واقع نمایی «ژانری»:
در سطح واقعی نمایی ژانری – همانطور که قبلا ذکر شد- با قواعد ژانر کمدی هستیم که به شدت از سوی آخوندزاده رعایت شده است. همان گونه که در قواعد ژانر کمدی آمده است. ابتدا با شروعی طوفانی طرح مساله می شود و پس از گذشت فراز و فرود با پایانی خوش مواجه هستیم. این قطعیتِ نبردن شهبازبیک در انتهای نمایشنامه از زبان موسیو ژوردان در پاسخ به شهربانو خانم – مادر شرف نسا خاتون – بیان می شود. در واقع موسیو ژوردان آب پاکی را روی دست حاتم آقا می ریزد:
“شهربانوخانم :حکیم صاحب! شهباز را هم که می برید؟
شهبازبیک اسم خود را شنیده برمی گردد.
موسی ژوردان: تو چه می گوئی خانم؟ من هیچ می دانم سر خودم کدام بالین است؟ شهباز را کجا خواهم برد؟ حاتم خان آقا! زود باشید سوار شوید مرا بدرقه بکنید. باید تا صبح به کنار ارس برسم. موندیو! موندیو!” (آخوندزاده ۱۳۵۶: ۹-۳۶۸)
سطح چهارم واقع نمایی:
همان طور که در این سطح از قرارداد کالر اشاره می کند قسمتی از این قرارداد -که همان نقض قسمتی از ژانر است – شکسته می شود.
برای توضیح این قسمت می توانیم به این نکته اشاره کنیم که با وارد کردن فانتزی به قسمتی از این نمایشنامه که همان زیر و رو کردن پاریس است عملا فانتزی وارد کمدی می شود و همین ورود است که به منطق رئالیستی اثر خدشه وارد می کند اما نمایشنامه از قالب کمدی خارج نمی شود. پس از این که مستعلی شاه اورادی را می خواند به شهربانو خانم خبر خرابی پاریس را می دهد:




 
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت