در ادامه به تعاریف مختلف موجود مدیریت سود می‌پردازیم و مشخص می‌کنیم که هر کدام از این تعاریف در کدام طبقه از تعریف مدیریت سود مطابق با رونن و یاری (۲۰۰۸) قرار می‌گیرند.
بیدلمن‏[۲۵] (۱۹۷۳) معتقد است که مدیریت دو انگیزه برای هموار نمودن سود گزارش‏ شده دارد. اول آنکه پدید آمدن یک جریان با ثبات سود بر ارزش سهام شرکت اثر مساعد دارد، ریسک شرکت را کاهش می‏دهد و در قیاس با فرایندهای بی‏ثبات، توان‏ بیش‌تری برای حمایت از سود سهام فراهم می‏گردد. وی دومین انگیزه را برای‏ هموارسازی سود، توانایی مقابله با ماهیت ادواری بودن سود و کاهش احتمالی‏ همبستگی بازده مورد انتظار شرکت با بازده مجموعه بازار می‏داند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سفید در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) می‌باشد. بیدلمن در تعریف خود تنها به نقش مدیریت در فرآیند مدیریت سود اشاره می‌کند و دیگر گروه‌ها را نادیده می‌گیرد. مشکل دیگر این تعریف در نظر نگرفتن دیگر انواع مدیریت سود می‌باشد. بنیش (۲۰۰۱) در تعریف خود اشاره‌ای به این مورد نکرده است که مدیریت سود می‌تواند فرصت‌طلبانه نیز باشد و همچنین می‌تواند منجر به کاهش شفافیت گزارشگری مالی شود.
واتس و زیمرمن‏ (۱۹۸۶) عنوان می‏کنند که پژوهشگران با توجه به پژوهش‌های انجام‏ شده، به این نتیجه رسیده‌اند که ارقام و اعداد حسابداری در تضاد منافعی که بین مدیران‏ و سهامداران وجود دارد نقش مهمی را ایفا می‏کنند. به عبارتی این ارقام و اعداد می‏توانند نقش تشدیدکننده یا تعدیل‏کننده‏ای در این مقوله داشته باشند. در واحدهایی‏ که عملکرد ضعیفی از لحاظ سود گزارش شده داشته‏اند و قیمت سهام آن‌ها سقوط نموده است، خطرات جدی، امنیت شغلی مدیریت را تهدید می‏کند و در نهایت ممکن‏ است سهامداران بخواهند مدیریت را تعویض نمایند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است. تعریف واتس و زیمرمن (۱۹۸۶) از رویکرد تئوری اثباتی سرچشمه می‌گیرد.
دی (۱۹۸۸) در یک مقاله کاملاً نظری، مباحث مربوط به منافع را عنوان کرده است. به نظر می‌رسد که مدیریت سود معمولاً از استفاده مدیران از مزایای عدم‌تقارن اطلاعاتی سهامداران ناشی می‌شود. دی در مباحث مذکور، حداقل دو مسئله مهم را مطرح نموده است. اولاً، برای افزایش پاداش مدیران که توسط سرمایه‌گذاران تأمین می‌شود، سود دستکاری شود. ثانیاً، سرمایه‌گذاران بالفعل تمایل دارند که بازار برداشت بهتری از ارزش شرکت داشته باشد. بنابراین، انتقال ثروت بالقوه از سرمایه‌گذاران جدید به سرمایه‌گذاران قدیمی، که ایجاد کننده یک تقاضای داخلی برای مدیریت سود هستند، به وجود می‌آید. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است. دی (۱۹۸۸) نیز به گونه‌ای مشکوک به مدیریت سود می‌نگرد و نقش‌ اطلاعاتی که ممکن است مدیریت سود داشته باشد را نادیده می‌نگرد. وی افزون بر مدیریت به سهامداران فعلی و نقش آن‌ها در مدیریت سود نیز اشاره می‌کند.
شیپر (۱۹۸۹) مداخله هدفمندانه در فرایند گزارشگری مالی خارجی با این انگیزه که از بعضی از منافع خصوصی بهره‌مند شد، را به عنوان مدیریت سود تعریف می‌کند و شرط اضافی را که باید برای مدل تحلیلی مدیریت سود وجود داشته باشد، عدم تقارن در ثبات اطلاعات دانسته است. فرضیه‏ای که این ثبات را جایز می‏شمارد، شکلی از ارتباطات مسدود شده است که در آن سهامداران نمی‏توانند کاملاً عملکرد و دیدگاه‏های شرکت (مدیریت) را در محیط مشاهده کنند. در چنین محیطی، مدیریت می‏تواند از انعطاف‏پذیری موجود، جهت اداره کردن سود گزارش شده استفاده‏ کند. افزون بر این، توانایی مدیریت جهت مدیریت سود، همان‌طور که عدم تقارن اطلاعاتی بین‏ مدیریت و سهامداران زیاد می‏شود افزایش می‏یابد. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است. شیپر (۱۹۸۹) نیز مطابق با پژوهشگران قبل از خود، تنها برای مدیریت سود نقش منفی قائل بوده است و تنها به نقش مدیریت در این فرآیند اشاره کرده و دیگر گروه‌ها را نادیده می‌گیرد.
کلاگ و کلاگ[۲۶] (۱۹۹۱) تشویق سرمایه‌گذاران برای خرید سهام شرکت و افزایش ارزش بازار شرکت، را به عنوان دو انگیزه اصلی مدیریت سود عنوان می کنند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است.
فرن و همکاران (۱۹۹۴) دستکاری سود توسط مدیریت به منظور دستیابی به قسمتی از پیش‌داوری‌های مربوط به «سود مورد انتظار» (مانند پیش‌بینی‌های تحلیل‌گران، برآوردهای قبلی مدیریت و یا کاهش پراکندگی سودها) را به عنوان مدیریت سود تعریف می‌کنند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است. آنان هنگامی که سخن از پیش‌بینی‌های تحلیل‌گران می‌کنند تا حدودی به نقش دیگر گروه‌ها در ایجاد مدیریت سود اشاره می‌کنند ولی آن را گسترش نمی‌دهند .
اسکات (۱۹۹۷) به مدیریت سود به عنوان اختیار شرکت در انتخاب سیاست‌های حسابداری برای دست‌یابی به برخی از اهداف خاص مدیر اشاره می‌کند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است. اسکات بیان می‌کند که مدیریت سود می‌تواند خوب یا بد باشد.
دی‌جورج و همکاران‏[۲۷] (۱۹۹۹) مدیریت سود را به عنوان نوعی دست‌

 

دانلود متن کامل پایان نامه در سایت jemo.ir موجود است

کاری مصنوعی‏ سود توسط مدیریت جهت حصول به سطح مورد انتظار سود برای بعضی تصمیمات‏ خاص تعریف می‏کنند. به نظر ایشان، انگیزه اصلی مدیریت سود، مدیریت تصور سرمایه‏گذاران در مورد واحد تجاری است. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است. تعریف آن‌ها نشان می‌دهد که سطح مورد انتظار سود باعث ایجاد مدیریت سود می‌شود. این تعریف را می‌توان تا حدودی با تئوری نمایندگی پیوند داد چرا که در آن‌جا شرکت به عنوان شبکه‌ای از قراردادها نگریسته می‌شود و پاداش مدیر و سایر قراردادها با توجه به اعداد حسابداری مشخص می‌شود.
بنا به تعریف هیلی و والن (۱۹۹۹)، مدیریت سود هنگامی رخ می‌دهد که مدیران از قضاوت‌هایشان در گزارشگری مالی و ساختار معاملات به منظور تغییر گزارشات مالی جهت گمراه کردن ذینفعان در مورد عملکردهای اقتصادی شرکت یا خروجی‌های قراردادی که بستگی به اعداد حسابداری گزارش شده دارند، استفاده می‌کنند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است.
بنیش (۲۰۰۱) مدیریت سود را از دو دیدگاه بررسی می‌کند: دیدگاه فرصت‌طلبانه و دیدگاه اطلاعاتی. مطابق با دیدگاه فرصت‌طلبانه، مدیریت سود نتیجه مدیریت بر مبنای منافع خویش است بنابراین کاهنده ارزش شرکت است. از دیدگاه اطلاعاتی، اختیارات مدیریت وسیله‌ای است برای افشای اطلاعات خصوصی مدیریت به سرمایه‌گذاران در مورد انتظارات آتی مدیریت در مورد جریان آتی وجوه نقد و مدیریت سود به عنوان نتیجه ارتباط مدیریت با سرمایه‌گذاران به منظور بهبود مربوط بودن اطلاعات مالی می‌باشد و بنابراین افزایش دهنده ارزش شرکت است. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است.
از دیدگاه وایلد و همکاران (۲۰۰۱) مدیریت سود به مداخله عمومی مدیریت در فرآیند تعیین سود، که غالباً در راستای اهداف مورد نظر مدیریت باشد، اطلاق می‌گردد. با افزایش منابع در اختیار مدیریت، میزان افراد ذی‌نفع در درون شرکت نیز افزایش پیدا می‌کند که پیامد چنین شرایطی تضاد منافع است. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است.
فیلدز و همکاران (۲۰۰۱) بیان می‌کنند هنگامی مدیریت سود رخ می‌دهد که مدیران از اختیاراتشان در مورد اعداد حسابداری با محدودیت یا بدون محدودیت استفاده کنند. چنین اختیاری می‌تواند افزایش‌دهنده ارزش شرکت باشد یا فرصت‌طلبانه باشد. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است.
میلر و بانسون (۲۰۰۲)، با در نظر گرفتن تعریف سیاه مدیریت سود، بیان می‌کنند که مدیریت سود شیوه رسیدن به اعداد مورد نظر به جای پیروی از یکسری مقررات ایجاد کننده اعداد و بدون توجه به این که تحلیل‌گران چه پیش بینی در مورد سود گزارش شده می‌کنند است.
آریا و همکاران (۲۰۰۳)، با در نظر گرفتن تعریف خاکستری مدیریت سود، بیان می‌کند که فشار برای افزایش شفافیت در گزارشگری مالی و حاکمیت شرکتی تنها تا نقطه‌ای به سهامداران کمک می‌کند و فراتر از آن نگرانی مدیریت که به وسیله کم شدن حریم خصوصی آن ایجاد می‌شود، می‌تواند به منافع سهامداران آسیب وارد کند. این‌که مدیریت سود شفافیت را کاهش می‌دهد، یک ایده ساده انگارانه است.
اسکات (۲۰۰۳) مدیریت سود را انتخاب مدیران از میان سیاست‌های حسابداری به منظور رسیدن به اهداف خاص می‌داند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است.
شیو و لین (۲۰۰۴)، مدیریت سود را همانند اسکات به عنوان دستکاری در سود حسابداری به منظور رسیدن به اهداف مدیران با استفاده از شیوه‌ها یا فرآیندهای خاص تعریف می‌کنند که مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است.
همچنین زیونگ (۲۰۰۶) بیان می‌کند که نقش اصلی گزارشگری مالی، انتقال موثر اطلاعات مالی به سرمایه‌گذاران بیرونی؛ در یک حالت زمان‌بندی شده و قابل اتکا است. برای دستیابی به این هدف، مدیران باید از قضاوتهایشان در گزارشگری مالی استفاده کرده و بنابراین، این فرصت به آنها داده می‌شود که اقدام به مدیریت سود کنند. هنگامی که مدیران انگیزه گمراه کردن استفاده‌کنندگان از صورتهای مالی را داشته باشند به وسیله استفاده از اختیاراتشان در انتخاب رویه‌های گزارشگری در حسابداری، دست به مدیریت سود می‌زنند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقه‌بندی رونن و یاری (۲۰۰۸) است.
اسکات (۲۰۰۹) مدیریت سود را انتخاب مدیران از میان سیاست‌های حسابداری یا اقداماتی که سود را تحت تأثیر قرار می‌دهد برای رسیدن به اهداف مشخص شده برای سود گزارش شده می‌داند. وی پس از تعریف مدیریت سود، بیان می‌کند که مدیریت سود هم شامل انتخاب سیاست‌های حسابداری و هم اقدامات واقعی می‌شود.
رونن و یاری (۲۰۰۸) با توجه به طبقه‌بندی که از مدیریت سود کرده‌اند، بیان می‌کنند که تعریف هیلی و والن (۱۹۹۹) مدیریت سود را به بهترین نحو توصیف می‌کند. این تعریف به این صورت است: «مدیریت سود هنگامی رخ می‌دهد که مدیران از قضاوت‌هایشان در گزارشگری مالی و ساختار معاملات برای تغییر گزارش‌های مالی چه برای گمراه کردن بعضی ذینفعان در مورد عملکرد اقتصادی شرکت یا برای تأثیرگذاری بر روی خروجی‌های قراردادی که وابسته به اعداد حسابداری گزارش شده هستند، استفاده می‌کنند.».
>تعریف بالا، هم رویکرد قراردادهای پرهزینه و هم رویکرد اطلاعاتی را در بر می‌گیرد، اما دارای دو نقطه ضعف می‌باشد: اول، این‌که محدوده واضح و روشنی برای مدیریت سود و فعالیتهای عادی که خروجی‌شان سود است ترسیم نمی‌کند. دوم، این‌که همه مدیریت سودها، گمراه کننده نیستند. به عنوان مثال شرکت‌هایی که مدیریت سود را به منظور تمایز بهتر سرمایه‌گذاران بین دو جز انجام می‌دهند، سود را تحریف نمی‌کنند، بلکه ارزش اطلاعاتی سود را افزایش می‌دهند (رونن و یاری، ۲۰۰۸).
رونن و یاری (۲۰۰۸) با توجه به نقاط ضعف تعریف هیلی و والن (۱۹۹۹)، تعریف زیر را برای مدیریت سود ارائه کردند:
«مدیریت سود مجموعه‌ای از تصمیمات مدیران است که منجر به گزارش نکردن سود واقعی کوتاه مدت و افزاینده ارزش شرکت است. مدیریت سود می‌تواند:
الف) مفید باشد، چرا که ارزش بلندمدت را علامت‌دهی می‌کند.
ب) مضر باشد، چرا که ارزش‌های کوتاه مدت یا بلندمدت را مخفی می‌کند.
ج) بی‌اثر باشد، چرا که عملکرد کوتاه مدت واقعی شرکت را نشان می‌دهد.
سود مدیریت شده (ناشی از تصمیم گرفتن برای تولید یا سرمایه گذاری) قبل از این‌که سود کسب شود یا انتخاب حسابداری که اعداد حسابداری و تفسیرهای آن را پس از این‌که تحقق یافت، تحت تأثیر قرار می‌دهد.»
این تعریف دارای سه قسمت می‌باشد. بخش اول، سود را برخلاف واقعیت کوتاه مدت در نظر می‌گیرد. بخش دوم، ارزشی عینی به سود می‌دهد. بخش سوم، نشان‌دهنده این است که در یک گستره وسیع؛ مدیریت سود چگونه رخ می‌دهد. ترکیب بخش‌های اول و سوم این تعریف در بر گیرنده آنچه شیپر (۱۹۸۹) از آن به عنوان دیدگاه سود اقتصادی از آن یاد می‌کند، است.
تعریف رونن و یاری (۲۰۰۸) مبتنی بر این فرض است که سودی عددی وجود دارد (واقعیت کوتاه مدت) که عینی، خنثی و افزاینده ارزش شرکت در کوتاه مدت است. آن‌ها بیان می‌کنند که علت تاکیدشان بر کوتاه مدت این است که سود به طور فصلی یا سالانه ارائه می‌شود. این تعریف دارای دو مزیت زیر می‌باشد:
الف) توانایی تشخیص مدیریت سود (افزاینده یا کاهنده) را منتقل می‌کند.
ب) تشخیص و بیان این‌که واقعیت کوتاه مدت ممکن است باعث ناشناخته ماندن واقعیت بلند‌مدت شود، را منعکس می‌سازد.
۲-۲-۵- اهمیت سود از دیدگاه تئوری شرکت‌ها
از آن‌جا که تهیه‌کنندگان و گزارش‌دهندگان اطلاعات حسابداری، شرکت‌ها هستند طبیعی است که به جستجوی اهمیت سود از دیدگاه تئوری شرکت‌ها بپردازیم. در این‌جا به بررسی سه رویکرد عمده که به تعریف شرکت می‌پردازند و شکل دهنده تئوری حسابداری هستند، می‌پردازیم:

 

  1. رویکرد قراردادهای پرهزینه
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت