بررسی و تحلیل عناصر داستان در آثار سارا سالار- قسمت ۱۵ |
میرصادقی، ۱۳۹۲: ۶۲)
در واقع این «پیرنگ» است که روابط علی و معلولی بین اجزای داستان را آشکار میکند و منطق در داستان را در بین حوادث به وجود میآورد و تنها شکل اثر نیست که متاثر از آن است بلکه محتوای اثر نیز عمیقا به آن مربوط میشود.
رمان در حقیقت شرح زندگی است؛ بنابر این «طرح» آن نیز، گسترش و پیچیدگی بیشتری در مقایسه با داستان کوتاه دارد، اما در مجموع ساختمان همه ی طرح ها_چه پیچیده و چه ساده_ از سه بخش آغازین، میانی و فرجامین تشکیل میشود. هر طرح با واقعهای _که اغلب با پدید آمدن عدم تعال در موقعیتی همراه است _ شروع میشود. این واقعه در میانه بسط و گسترش مییابد و سر انجام در پایان به اوج خود میرسد. (مستور، ۱۳۷۹ :۵۲)
به گفتهی سامرست موام[۲۶]: «پیرنگ به منزلهی خطی است که به توجه خواننده سمت میدهد. و در داستان سرایی، این شاید مهمترین نکته باشد. زیرا با سمت دادن به همین توجه است که نویسنده خواننده را صفحه به صفحه با خود میکشاند و حالت مورد نظر را در او ایجاد میکند.»
«طرح» روایی داستان، به روایت شکل میدهد. قطعــات روایی را به شــکل زنجیری به هم مربوط میکند و عاقـبت پوششی از ســاخت زبانی و ادبی داستان را بر تن خود کرده و داســتان را ایجاد میکند. در واقع اسکلت داستان با «طرح» روایی است که شکل میگیرد و سپس نویسنده باید به آن شاخ و برگ داده و آن را تا آنجا که ذهن یاریاش میدهد خلاقانه به تصویر بکشد.
۳-۳-۱ پیرنگ در داستانهای مدرن و پسامدرن
در رمانهای مدرن و پسامدرن که «پیرنگی» متفاوت از «پیرنگ» داستانهای پیشامدرن دارند به این مهم میرسیم که «پیرنگ» در این داستانها به شکلی است که آمیختگی خیال و واقعیت و ذهنیات شخصیتها و رفت و برگشتهای زمانی در آنها سرشار است و نسبت به داستانهای پیشامدرن دشوار میآیند.
متغیر زمانی در «طرح» و «پیرنگ» در داستانهای پیشامدرن و مدرن متفاوت است، به این صورت که در داستانهای پیشامدرن برای رخدادهای داستانی نیاز به مقدمهچینی بود تا به آغاز و فرجام داستان برسیم. اما در داستانهای مدرن چنین «پیرنگی» دیده نمیشود به این خاطر که در این داستانها رویدادها پس و پیش و نامنظماند و رفت و برگشتهای زمانی در آنها دیده میشود. به همین علت مرز آغاز و فرجام مشخص نیست.
سارا سالار در هر دو رمانش «الــگوی حادثه» را به صورت پــستمدرن خلق و حوادث را جابهجا میکند مثلا در رمان «هست یا نیست» پیش از اینکه شروع ارتباط زن با دکتر شمس در داستان ذکر شود خواننده میبیند که زن با فردی به نام امیر ارتباط صمیمانهای دارد و وقتی خواننده بیشتر داستان را پیش میبرد به صحنه ای می رسد که دکتر شمس چند سال بعد از ماجرای بیمارستان دوباره زن را میبیند و آنجاست که ارتباط صمیمانه او با زن آغاز میشود و خواننده پی میبرد که دکتر شمس همان امیر است.
۳-۳-۲ نمونهی رفت و برگشتهای زمانی در رمان احتمالا گم شدهام
«صدای تلفن ترتیب مغزم را میدهد. دستم را بیخودی طرفش دراز میکنم تا قبل از این که مغزم روی تخت ولو شود، صداش را کم کنم… میرود روی پیغام گیر… کیوان است. میخواهد بداند خانه هستم یا نه. جواب نمیدهم.
سرم را از روی بالشت بلند میکنم، تازه میفهمم چه قدر سنگین است. از لابه لای بخار توی سرم به ساعت روی میز نگاه میکنم. ساعت ده است یا یازده یا دوازده؟ چه اهمیتی دارد؟ سعی میکنم دیشب را به خاطر بیاورم. جاش سامیار به خاطرم میآید و این که اهمیت دارد ساعت ده است یا یازده یا دوازده و اصلا اگر صبح زود بیدار شده باشد، تا حالا چــه کار کرده و حالا دارد چــه کار میکند…
از جا میپرم دستم را به دیوار میگیرم و از اتاق خواب میآیم بیرون… سامیار توی اتاقش نیست… دلم هری میریزد پایین… توی سالن سرک میکشم… توی آشپزخانه… توی حمام و توالت… نیست… همانجا کنار دیوار توالت مینشینم و نفس میکشم… یک دفعه یادم میآید امروز صبح با تاکسی فرستادمش مهد کودک. باورم نمیشود یادم رفته باشد. خودم بیدار شده بودم، خودم به زور دو سه لقمهای چپانده بودم توی دهانش، خودم لباس خوابش را کنده بودم و بلوز و شلوارش را تنش کرده بودم و توی کیفش آب پرتقال و بیسکوییت گذاشته بودم و به تاکسی سر کوچه زنگ زده بودم یک رانندهی مطمئن بفرستد تا ببردش مهد کودک. نکند دارم آلزایمر میگیرم. یعنی آدم مــیتواند توی سیوپنج سالگی آلزایمر بگیرد؟ پاهام را دراز میکنم روی زمین و سرم را تکیه میدهم به کاشیهای سرد دیوار… فکر میکنم خواب بودم… شاید هم بیدار… دیدم دوباره توی آن حیاط مربع شکلی هستیم که چهارتا باغچه دارد…
گندم بلوزش را میزند بالا…
میگوید: من با یک روح عشق بازی میکنم.
دروغ میگوید گندم خیال باف است…
زبانش را در میآورد و میگوید که من خیال بافم یا تو؟
دیدم دوباره توی آن حیاط مربعی شکل هستم که وسطش یک حوض بزرگ آبی است…
صدای کفشهای پدر گندم را روی آجر فرش کف حیاط میشنوم. پدرش همیشه هست و هیچ وقت نیست…
گندم وقتی لبخند میزند روی گونه هاش چال می افتد. از لبخنداش حرص میخورم… »
مشاهده میکنیم که از آغاز داستان به هم ریختگی طرح و روایت وجود دارد.
۳-۳-۳ نمونهی رفت و برگشتهای زمانی در هست یا نیست
[جمعه 1399-09-21] [ 02:45:00 ب.ظ ]
|