را انتخاب می کند. چتمن و تودوروف بعضی از گزاره ها و گفته های را عملکردی می دانند و برخی را عملکردی نمی دانند.
۲- کنشگر: ” کنشگر ها در کنار و به موازات واحدهای کارکردی از لحاظ ارزیابی ساختار روایت اهمیت دارند. “(همان : ۲۰)
(۱) Josephe Campbell
یکی از عناصر ثابت تحلیل ساختاری در عصر حاضر، فهرست کردن شخصیت ها به عنوان کنشگر و سنجش روابط ساختاری ممکن، میان آنها است که البته نمونه های برجسته ی آن در نظریات تحلیل ساختاری شخصیت گرماس، تزوتان تودوروف و ژان کوکه (۱)دیده می شود
۳- توالی:” این عنصر اگرچه به روشنی و وضوح واحد بنیادی و کنشگر نیست، اما عامل بسیار مهمی است که به کمک آن می توانیم روایت را درک کنیم و از آن لذت ببریم. همانطور که قاضی عبدالجبار معتزلی می گوید:«فصاحت گفتار از تک تک واژه ها ظاهر نمی شود بلکه از چینش مخصوص واژه ها پدید می آید»” (همان: ۲۱-۲۰)
اغلب روایت شناسان بر این باورند که توالی بر پایه ی دو اصل علیت و زمان شکل می گیرد، به این معنا که راوی در میان پدیده هایی که به عنوان رویدادهای داستانی ادراک می شوند، روابطی برقرار می کند که علی هستند و طبیعتا هر رویداد علت و سبب رویداد بعدی است که پس از آن قرار می گیرد. واضح است که در روایاتی با ساختار ساده این توالی علی توالی زمانی را نیز در پی دارد اما معمولا در روایاتی که طرح های پیچیده دارند، توالی زمانی از توالی منطقی داستان فاصله می گیرد.
در این قسمت از بحث پرداختن به نظریه برمون خالی از لطف نیست. کلود برمون به عنوان یکی از نظریه پردازان مهم عصر حاضر در نظریه ی ساختاری خود به این نتیجه رسید که از توالی سه نقش ویژه یا همان عملکرد یک توالی یا همان حرکت به دست می آید. معمولا این سه نقش ویژه باید از سه مرحله منطقی – توالی علّی – بگذرند تا بتوانند تشکیل یک توالی دهند. ” سه مرحله عبارتند از: امکان یا استعداد(۲) ، فرایند(۳) و نتیجه(۴). در واقع می توان گفت هر گاه یک کنش به فرایند نتیجه خود برسد، یک توالی به انجام می رسد و روایت با طرح کنش بعدی توالی دیگری را آغاز می کند و البته گاه هم پیش از به نتیجه رسیدن یک کنش ما با کنش دیگری مواجه می شویم و در واقع توالی ها با هم برخورد می کند، و گاه چند توالی یا چند پی رفت در درون پی رفت دیگری جای می گیرد.” (همان: ۲۱)
Jean Claude Coqet (1928 – ) (1)
(۲) Possibility
Process (3)
Outcome (4)
۳-۷ روایت در گذر زمان
روایت به مثابه یک پدیده در گذر زمان با گذر از فراز و فرودی به شکلی که اکنون در دسترس ماست دستخوش تغییرات بسیار زیادی شده است، طبیعی و بدیهی است که گذر زمان می تواند یکی از دلایل اصلی پویایی این پدیده یعنی روایت باشد. نکته قابل توجه در این است که برای سده ها ی متمادی، فلاسفه روایت را معادل گزارش مطابق با واقعیت قلمداد می کرده اند که ریشه در نوعی همخوانی با دیدگاه های دیگری از قبیل شناخت شناسی داشته است.
” همان طور که در شناخت شناسی، شناخت مطابق واقعیت و عینی شمرده می شد، بازگویی و گزارش این شناخت نیز گزارشی مطابق واقعیت خوانده می شد. در هنرهایی چون نقاشی، مجسمه سازی، ادبیات و … این نوع شیوه روایت نسخه برداری خوانده می شود. تقلید یا نسخه برداری از زمان افلاطون مورد توجه بوده است. (سجودی،۱۳۸۹: ۶-۱۵۵)
پس به این ترتیب چارچوب کلی این دیدگاه که مسبوق به سابقه ی افلاطون و ارسطو است، هنر را روایتی می داند که یا مطابق واقعیت است و یا در تلاش است تا بدان دست یابد. این درک از واقعیت همخوانی دارد با شیوه های هنری واقع گرایی که آن را تحت عنوان کلاسیسم می شناسیم.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت